تصنیف

چو ما در فقر مطلق پاکبازیم، بجز تصنیف نادانی ندانیم . . .

تصنیف

چو ما در فقر مطلق پاکبازیم، بجز تصنیف نادانی ندانیم . . .

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

اینجا دوباره همان خاکریز جبهه ها است

من ایستاده ام به تماشای ماجرا

یک لحظه دیدمت، تو در آن معرکه

آرپی جی ات به دست و سلاح در کنار

رفتی به بلندای آن خاکریز پست

(یک تانک کرده گویا کمین بچه ها)

اما دگر چشم ها درست ندید

در آن فضای پر از دود، پر غبار

آخر چه شد، چه بر سرت آمد که ناگهان

افتادی از بلندی و غلطتان خون خویش

صورت به روی خاک کشیدی و بعد از آن...

دیگر نفس نفست هم سخت می رسید

گویا به قلب تو تیر خورده بود

صد پاره کرده سینه ات را تیر تیربار

همچون کتاب ورق پاره سینه ات

کز لا به لای ورق هاش خون می چکد

داری شهید می شوی انگار و اشک ها  

یک لحظه ام امان نداد و دلم بی قرار

اما نگاه تو ، هنوز پشت خاکریز

جایی میان آن تیرباران، آن غبار.

دشمن هنوز هست و هنوز هست دشمنی  ...

دیگر نفس نمانده برایت، دریغ و آه

*     *     *     *     *     *     *

رفتی ز شهر مردگان و حالا نگاه کن
اینبار تو ایستاده ای به تماشای ماجرا

من این کلاه را از تو امانت گرفته ام

این چفیه را خودت به گردنم انداخته ای

دشمن هنوز هست و هنوز هست دشمنی

اینجا دوباره همان خاکریز جبهه ها است....

  • معین فاطمی